اقتصاد کلان بیتردید یکی از مهمترین شاخصههای تحلیل بنیادی است. هیچکس نمیتواند تحلیلگر بازارهای مالی باشد، بدون آن که اقتصاد کلان بداند و بتواند اثر تغییر سیاستهای کلان اقتصادی بر بازارهای مالی را درک کند. اما برعکس این ماجرا صادق نیست. اقتصاددانان الزاما تحلیلگرهای خوبی نیستند.
مثلا برای این که شعر بگویید، حتما باید با دستور زبان آشنا باشید. اما کسی که دستور زبان میداند، الزاما شاعر خوبی نخواهد شد.
نیازی به توضیح نیست که تصمیمهای سیاستگذاران در اقتصاد کلان تاثیر بسیار چشمگیری بر بازارهای مالی به خصوص بورس دارد.
حتی تغییر در سیاستهای کلان کشورهای دیگر هم میتواند بورس را متاثر کند. برای مثال دیدیم که انتخابات آمریکا برای بورس تهران چقدر مهم بود.
با این وجود بیشتر فعالان بازار با مفاهیم اقتصاد کلان بهدرستی آشنایی ندارند و ممکن است از یک تغییر کلان اقتصادی برداشتی اشتباه داشته باشند. شاید در یک مقاله نشود تمام مباحث اقتصاد را باز کرد. امروز شما را با مهمترین مفاهیم اقتصاد کلان آشنا میکنیم. اما توصیه میکنیم حتما کتابی در این زمینه مطالعه کنید.
اثر تورم در اقتصاد کلان
همه مردم میدانند تورم چیست. شب میخوابند، صبح بیدار میشوند و قیمت اجناس بالا میرود.
اما بیشتر مردم نمیدانند تورم چیست! تورم در تعریف نظریه پولی، یعنی افزایش حجم نقدینگی بدون افزایش متناسب تولید کالا و خدمات. هرچند تورم میتواند دلایل دیگری هم داشته باشد؛ تغییر در حجم نقدینگی مهمترین عاملی است که سطح قیمتها را جابهجا میکند.
برخلاف تصور عموم، مهمترین دلیل افزایش حجم نقدینگی «چاپ پول» نیست. بلکه بدون پرینت حتی یک برگه اسکناس، با کاهش نرخ سپرده قانونی هم میشود نقدینگی را افزایش داد.
مهمترین دلیل افزایش نقدینگی
مهمترین دلیل افزایش نقدینگی، استقراض دولت از بانک مرکزی است. اگر هزینههای دولت (پرداخت دستمزد کارمندان، پرداخت یارانه، هزینه ساخت جاده، هزینه دانشگاهها، هزینه صداوسیما و...) بیشتر از درآمدهای دولت باشد، دولت ناگزیر است که پول خلق کند.
این پول اضافه به افزایش تقاضا در بازار میانجامد. اما متناسب این مازاد تقاضا، عرضه افزایش پیدا نمیکند. در نتیجه قیمتها بالا میرود.
پس دلیل پیدایش تورم، بیشتر فاکتورهای اقتصاد کلان مثل نرخ بهره بین بانکی و کسری بودجه است تا دلایل خرد مثل تغییر در الگوی مصرف خانوار یا اخلال در نظام عرضه و تقاضا.
اثر تورم بر بورس
از نظر اقتصاد کلان تورم میتواند برای بورس آثاری مثبت و منفی به همراه داشته باشد:
آثار مثبت تورم
- وقتی در کشور تورم وجود داشته باشد، قیمت زمین و تجهیزات کارخانه بالا میرود. این ماجرا قیمت سهم را متناسب با تورم بالا میبرد. اما قیمت محصولات کارخانه نیز افزایش مییابد. در نتیجه افزایش قیمت سهم میتواند از تورم پیش بیفتد.
- تورم باعث میشود که تمایل مردم برای نگه داشتن پول نقد کاهش پیدا کند. مردم سعی میکنند در اسرع وقت پول خود را به کالاهای سرمایهای (سهام، دلار، سکه) یا کالاهای بادوام (خودرو و مسکن) تبدیل کنند. مازاد عرضه سرمایه به همراه کمبود عرضه سهام باعث میشود که قیمت سهم به سرعت متورم شود.
- شرکتها فرصتهای زیادی برای تجدید ارزیابی و تعدیل مثبت EPS پیدا میکنند. به این ترتیب ظاهر شرکتها به صورت رشدکننده در میآید. همچنین احتمال ورشکستگی شرکت زیانده پایین میآید. چرا که رشد قیمت زمین کارخانه میتواند از تمام زیان انباشته شرکت بیشتر شود.
آثار منفی تورم
- با وجود تورم نرخ نهادههای تولید هم افزایش پیدا میکند. اگر شرکتها (به خاطر سرکوب قیمت توسط دولت) اجازه افزایش نرخ فروش نداشته باشند، حاشیه سودشان کاهش پیدا میکند. به زبان ساده، آنها باید مواد اولیه گران بخرند اما محصول خود را به نرخ قدیم بفروشند.
- تورم باعث میشود که کار برنامهریزی، تاسیس شرکت جدید، عرضه اولیه سهام و تدوین جداول بودجهای دشوار شود. شرکتی که در ابتدای سال مالی، دلار را 15 هزار تومان فرض کرده، با دلار 30 هزار تومان دچار مشکل میشود.
- تورم، صبر مردم را کم میکند. آنها کمتر حاضر میشوند برای بهبار نشستن سرمایهگذاری خود 5 سال صبر کنند، بلکه مدام قیمت سهم را با قیمت کالاهای دیگر (بهخصوص دلار، سکه، خودرو و مسکن) مقایسه میکنند. نوسانات بازار در این شرایط بیشتر از حد طبیعی میشود.
نتیجه اثر تورم بر بورس
تورم میتواند به رشد بازار کمک کند. اما این رشد با نوسانات زیادی همراه میشود. شرکتهای قیمتپذیر (که دولت قیمتهایش را کنترل میکند) از این شرایط آسیب میبینند. شرکتهایی که نسبت P/S بهتری دارند و نیز شرکتهایی با داراییهای ثابت مشهود بیشتر، انتخابهای خوبی برای سرمایهگذاری هستند.
درک مفهوم نقدینگی
در اخبار میخوانیم که «عرضه اولیه این سهم به این میزان نقدینگی نیاز دارد». این جمله اشتباه است. نویسنده احتمالا فکر میکند که «نقدینگی» یعنی پول نقد. واژه درست برای این خبر «سرمایه» است نه نقدینگی. یعنی باید بگوید «عرضه اولیه این سهم به این میزان سرمایه نیاز دارد».
در اقتصاد کلان واژه نقدینگی به عنوان ترجمه عبارت Money Supply یا عرضه پول در نظر گرفته شده است.
نقدینگی جمع تمام پولها و شبهپولهایی است که در کشور وجود دارد. اما منظور فقط تمام اسکناسها و سکههای فیزیکی نیست.
مثال درک مفهوم نقدینگی
تصور کنید من 1000 تومان را نزد بانک سپردهگذاری کنم. بانک یک مقداری از این پول را نزد بانک مرکزی سپردهگذاری میکند. به این مبلغ، سپرده قانونی میگویند. فرض کنید که این عدد 10 درصد باشد.
900 تومان دست بانک میماند و آن را به شما وام میدهد. شما پول را از نظام بانکی خارج نمیکنید. پول در حساب شما میماند یا آن را به حسابی دیگر منتقل میکنید. بانک 90 تومان از این پول را نزد بانک مرکزی میگذارد و 810 تومان باقیمانده را به شخصی دیگر وام میدهد. از این پول 81 تومان به بانک مرکزی میرود و 721 تومان وام داده میشود...
حالا من 1000 تومان در بانک دارم. شما 900 تومان، شخصی دیگر 810 تومان و... با نرخ سپرده 10 درصد، در نهایت 10 هزار تومان پول بهوجود آمده که معادل آن فقط یک اسکناس 1000 تومانی وجود دارد. بدون این که پولی چاپ شده باشد.
با نرخ سپرده قانونی 5 درصد، یک اسکناس 1000 تومانی به اندازه 20 هزار تومان بسط پیدا میکند.
نقدینگی، این 20 هزار تومان است نه آن هزار تومان. حالا همه ما به بازار میرویم و به اندازه 20 هزار تومان کالا میخواهیم. اگر وامها خرج تولید شده باشد، حالا برای همه ما کالا وجود دارد. اما اگر اینطور نباشد، حالا همه ما برای یک کالا رقابت خواهیم کرد. پس قیمت این کالا افزایش پیدا میکند.
اگر نرخ سپرده قانونی افزایش پیدا کند، پول فرصت کمتری برای بسط پیدا میکند. با نرخ سپرده پایینتر، حجم نقدینگی بسیار بیشتر از پایه پولی خواهد شد.
آثار مثبت نقدینگی بر بورس
در اقتصاد کلان معمولا رشد نقدینگی، پدیدهای منفی است. اما مثل دیگر مفاهیم اقتصادی نباید به آن نگاه صفر و یکی داشت.
یکی از تاثیرات مثبت افزایش حجم نقدینگی بر بورس این است که عرضه سرمایه بالا میرود، اما عرضه سهام به تناسب رشد نمیکند. پس طبیعی است که قیمت سهام رشد کند.
اما تاثیر اصلی افزایش حجم نقدینگی در اصل در سودآوری شرکت نمود پیدا میکند.
از نظر تئوری، افزایش حجم نقدینگی (و به دنبال آن افزایش تورم) باعث افزایش سرعت گردش پول میشود. یعنی مردم برای خرید کالا و خدمات حجم بیشتری پول در اختیار خواهند داشت. این موضوع باعث میشود که پول بیشتری به شرکت وارد شود در نتیجه نرخ بیکاری کاهش پیدا کند و تولید رونق بگیرد.
البته برقراری این معادله بستگی به برنامهریزی دقیق در اقتصاد کلان نیاز دارد که نقدینگی به سمت مصرف کالا و خدمات هدایت شود.
پارادوکس خست چیست؟
همچنین تداوم روند رشد نقدینگی نه تنها سرعت خرج کردن پول را افزایش نمیدهد، بلکه ممکن است مردم را دچار خِسّت کند. در نظریه خست میگوییم اگر همه مردم به امیدِ داشتن پسانداز بیشتر، پول کمتری خرج کنند، در نهایت پول کمتری برای پسانداز خواهند داشت.
چرا؟ برای این که پسانداز کنید، تصمیم میگیرید به آرایشگاه نروید و پول آن را پسانداز کنید. درآمد آرایشگر کاهش مییابد. او تصمیم میگیرد ظروف آشپزخانه جدید نخرد و با همان ظروف قبلی بسازد. درآمد ظرففروش کم میشود. ظرف فروش لباس کمتر میخرد، لباسفروش کمتر قهوه مینوشد، قهوهفروش خرید روزنامه را کاهش میدهد و روزنامهفروش ساعت جدید نمیخرد. شاید شما این ساعت فروش هستید که میخواستید بیشتر پسانداز کنید. حالا درآمد کمتری دارید و کمتر از قبل میتوانید پسانداز کنید.
دولتها برای کنترل میزان پسانداز برنامهریزی میکنند. پسانداز کم باعث میشود که مردم پول کمی برای سرمایهگذاری داشته باشند. پسانداز زیاد، بازارها را راکد میکند.
آثار منفی نقدینگی بر بورس
همانطور که در بخش قبل گفتیم، تورم بالا باعث میشود که صبر مردم کم شود و نگاه سرمایهگذار از چند ده سال، به چند هفته جلب شود.
مشکل اینجا است که هدایت نقدینگی به بازار سرمایه کار سادهای نیست و ممکن است پول به بازارهای موازی مثل مسکن و سکه برود.
از آنجایی که عمده پول خلق شده به کارمندان دولت و طبقات متوسط رو به پایین میرسد، آنها شاید درک درستی از نوسانهای بازار نداشته باشند و روزهای منفی باعث شود که دیگر به بازار سرمایه اعتماد نکنند. این طبقه به احتمال زیاد بدون آگاهی کامل به بازار میآیند.
برنامهریزی مالی در اقتصاد کلان کار حساسی است. لازم است که نهادهای مالی مثل صندوقهای سرمایهگذاری مشترک تقویت شوند. به شکلی که عمده نقدینگی از این مجرا به سمت تولید هدایت شود. نه این که پولهای تازه، داراییهایی سرگردان میان بازارهای مختلف باشند.
نتیجه درک مفهوم نقدینگی
رشد نقدینگی میتواند به رشد بازار سرمایه منجر شود. اما به خاطر افزایش تورم، قدرت خرید مردم کم میشود. کاهش نقدینگی هم به رکود و افزایش بیکاری منتهی میشود. این موضوع در بلندمدت به بورس آسیب میزند.
برعکس این ماجرا هم صادق است. بازارهای مالی ژاپن، یکی از کمرونقترین بورسها در جهان هستند.
سیاستگذاران اقتصاد کلان باید با برنامه و مطالعه به بسط هدفمند پول بپردازند. پولپاشی و خلق بیهدف پول، هم به بازار کالا، هم به بازار کار و هم به بازار سرمایه آسیب میزند. (توجه کنید که بیشتر نقدها در اقتصاد کلان متوجه تصمیمگیرهای کلان یعنی دولت است. مردم تاثیر کمی در مناسبات کلان اقتصادی دارند. تاثیر رفتار مردم در شاخهای دیگر به نام اقتصاد خرد بررسی میشود.)
نرخ بهره بانکی در اقتصاد کلان
بهره بانکی، اگر نگوییم مهمترین، بیتردید یکی از مهمترین فاکتورهای اقتصاد کلان است که بر بازار سرمایه تاثیر شگرفی میگذارد.
توجه کنید که وقتی از نرخ بهره حرف میزنیم، عموما نرخ بهرهای مدنظر است که بانک به سپردهگذاران میدهد.
نرخ بهره پایین (پایینتر از تورم) باعث فرار سپردهها از بانک میشود. یعنی پول از بانک خارج میشود. از طرفی در این شرایط تمایل مردم به دریافت وام (و خارج کردن منابع پولی از بانک) بالاتر میرود. در نتیجه پول، از سپردههای بلندمدت به سمت سپردههای کوتاه مدت با سرعت گردش بالا میرود.
حاصل نرخ بهره پایین این است: برای گرفتن وام صف تشکیل میشود. نظام بانکی ضعیف میشود. حجم نقدینگی بالا میرود. وام گرفتن و خریدن کالای سرمایه سودآورتر از تولید میشود. مردم به وام به چشم جایزه نگاه میکنند. نظام بانکی دچار فساد و پارتیبازی میشود.
اما نرخ بهره بالا (بالاتر از نرخ تورم) پولها را از بازارهای مالی به سمت بانک هدایت میکند. از آنجایی که تمایل برای دریافت وام کاهش پیدا میکند، بانک در پرداخت بهره با مشکل مواجه خواهد شد. مردم ممکن است بجای کار و تولید به سپردهگذاری به چشم منبع درآمد نگاه کنند. بانکها در تامین سود پرداختی سپردهگذاران دچار مشکل خواهند شد.
نرخ بهره پایین، در کوتاهمدت به نفع بورس خواهد بود. اما نرخ بهره جذاب میتواند پولهای ریسکگریز و درشت را از بازار سرمایه خارج کند.
خوبیهای نرخ بهره پایین
- نرخ بهره پایین خبر از تسلط دولت بر نقدینگی و نیز هدفگذاری برای تورم پایین میدهد. در نتیجه میزان نااطمینانی در اقتصاد کلان کاهش پیدا میکند. این موضوع به تصمیمهای بهتر سرمایهگذاری در بخش خرد اقتصاد منجر خواهد شد.
- نرخ بهره پایین میتواند عملیات تامین مالی برای شرکتها را سادهتر کند. کاهش هزینه تامین مالی میتواند سودآوری شرکتها را افزایش دهد.
- نرخ بهره پایین یعنی سود انتظاری کمتر از سپردهگذاری در بانک و امید به هدایت پول به سمت بازار سرمایه.
خوبیهای نرخ بهره بالا
- جمع شدن نقدینگی از بازار، کنترل موقتی تورم و توان برنامهریزی نسبتا بلندمدت.
- منابع مالی بیشتر در دست بانکها برای سرمایهگذاری و خرید سهام.
- یک اتفاق دیگر این است که مردم با بهره بالا، کمتر وام میگیرند. سهامی که با پول وام خریداری شده، خطرناک است. این سهمها نمیتوانند منفیهای بازار را تحمل کنند. اگر بازار سقوط کند و از بازار خارج نشوند، بعید نیست که با قیمت سربهسر بخواند سهم را بفروشند. این موضوع مقاومت شدیدی در مقابل رشد ایجاد میکند. کاهش حجم سهمهای قرضی در بازار، ریسک سیستماتیک را کاهش میدهد.
نتیجه نرخ بهره بانکی در اقتصاد کلان
بهتر است که نرخ بهره در بازار آزاد و با توجه به عرضه و تقاضای پول تعیین شود. نرخ دستوری معمولا منجر به کمیابی منابع و فساد خواهد شد.
معمولا کاهش نرخ بهره به نفع بورس است، چه در عرضه سرمایه و چه در افزایش حاشیه سود شرکتها.
سیاستهای ناظر بر نرخ ارز
سیاستهای ناظر بر نرخ ارز یکی از مهمترین مسائل در اقتصاد کلان است. دولتهای مختلف معمولا برای کاهش یا افزایش ارزش پول ملی خود برنامهریزی دارند.
بهعنوان مثال، چین و آمریکا برای کاهش نرخ ارز ملی خود تلاش میکنند. در حالی که ترکیه، لبنان و ونزوئلا در تلاش هستند که نرخ ارزهای خارجی را کاهش دهند. وضعیت برای ایران کمی پیچیدهتر است.
مفهوم نرخ ارز در اقتصاد کلان
قبل از آن که به اثر نرخ ارز در بازار سرمایه بپردازیم، بیایید ببینیم که نرخ ارز چیست و چطور تغییر میکند.
از منظر اقتصاد کلان نرخ ارز نشاندهنده میزان تقاضا برای کالاها و خدمات یک کشور است. از طرف دیگر نرخ ارز با میزان حجم نقدینگی و تناسب آن با تولید ناخالص داخلی، ارتباط دارد.
اگر هیچکس به پول ایران نیاز نداشته باشد، اما ایرانیها به دلار آمریکا نیاز داشته باشند، قیمت دلار بهشدت افزایش پیدا میکند. (کشش تقاضا)
اما این معادله یک سوی دیگر هم دارد. اگر عرضه ارز توسط بزرگترین نهادهای اقتصادی با درآمد ارزی (در ایران یعنی دولت) کاهش چشمگیر داشته باشد، نرخ ارز افزایش خواهد یافت.
اگر درآمدهای ارزی دولت کم شود، مثلا نتواند نفت بفروشد، قادر نخواهد بود که متناسب با نیاز مردم کشور ارز تامین کند. در این صورت ارز کمیاب شده و قیمتش بالا خواهد رفت.
خوبیهای ارز ارزان
گفتیم که لبنان و ترکیه تلاش میکنند نرخ ارز خارجی را کاهش دهند. در این کشورها معمولا افزایش نرخ ارز به عنوان شکست در سیاستگذاریهای اقتصاد کلان تعبیر میشود. چرا؟
- ارز ارزان به ورود فناوریهای نوین و زیرساختهای مدرن به کشور کمک میکند.
- ارز ارزان امکان مسافرت در نقاط مختلف جهان را بهوجود میآورد و رضایت عمومی افزایش مییابد.
- با ارز ارزان، بدون افزایش دستمزدها، مردم احساس ثروت بیشتری میکنند.
- خدمات بهداشتی و درمانی، واردات دارو و تجهیزات پزشکی و نیز سرمایهگذاریهای بهداشتی آسانتر میشود.
- کشورهای خریدار نفت، با ارز ارزان به انرژی ارزان (و دیگر نهادههای تولید) دسترسی بیشتری خواهند داشت.
- تمایل به مهاجرت، فرار مغزها و فرار سرمایه کاهش پیدا میکند.
کشورهایی که واردکننده کالا هستند و بیشتر درآمد خود را از خدمات کسب میکنند، از نرخ ارز ارزان استقبال میکنند. اما واردات بیشتر، نرخ ارز را بالا میبرد.
خوبیهای ارز گران
اما چرا آمریکا و چین تلاش میکنند که ارزش پول ملی خود را پایین بیاورند؟
- ارزان شدن یوان یعنی ارزانتر شدن کالای چینی و امکان رقابت بیشتر در بازارهای جهانی.
- ارز گران، خدمات داخلی را برای خارجیها ارزان میکند. گردشگری رونق پیدا خواهد کرد.
- تولیدات خارجی برای بازار داخلی گران میشوند. مردم مجبور میشوند از تولیدات داخلی استفاده کنند.
- سرمایهگذاری مستقیم خارجی FDI افزایش پیدا میکند.
کشورهایی که صادرکننده هستند، معمولا تلاش میکنند پول ملی خود را ارزان نگه دارند. هرچند صادرات باعث تقویت ارزش پول ملی و ارزان شدن ارزهای خارجی میشود.
نتیجه مفهوم نرخ ارز در اقتصاد کلان
تمایل دولت ایران برای افزایش صادرات باعث میشود که تمایل دولتی به سمت افزایش نرخ ارز باشد. اما واردکننده بودن کشور، مردم را به ارز ارزان علاقهمند میکند. چرا که بخش خصوصی سهم کوچکی از صادرات را در اختیار دارد. مردم معمولا احساس نمیکنند که ارز گران و صادرات بیشتر، باعث بهبود سطح زندگی آنها شده است. به خاطر بزرگ بودن اندازه دولت ایران و کوچکی بخش خصوصی، تمایل ارزی دولت و مردم یکی نیست.
با این وجود دولت معمولا موفقتر است و نرخ ارز افزایشی است.
مردم با خرید سهام شرکتهای صادرکننده میتوانند به اندازه توان خود در سیاستهای ضعیفکننده واحد پول ملی سهیم شوند.
ثبات اقتصاد کلان
در مورد سیاستهای اقتصاد کلان دو دیدگاه کلی وجود دارد:
- سیاستگذاری دولت باید در راستای ثبات اقتصادی باشد.
- سیاستگذاری دولت نباید در راستای ثبات اقتصادی باشد.
گروه اول:
گروه اول باور دارند که بهتر است دولت شرایط را در بلندمدت ثابت نگه دارد. اصلاحات اقتصادی باید بهقدری کند و آهسته صورت بگیرند که کسی متوجه تغییر نشود.
تورم نزدیک به صفر، بهره بانکی ثابت، بازارهای مالی کم نوسان، قوانین بدون تغییر و تعرفههای مشخص...
این گروه باور دارند که یک نهادهای اقتصادی (پول، خانوار، بانک، کسبوکارهای کوچک، بورس، صادرکنندهها) به مرور خود را با قوانین بد تطبیق میدهند، به آنها عادت میکنند و کسبوکار خود را در راستای این قوانین تنظیم میکنند.
اما اگر هر روز یک چیز ممنوع شود، روز بعد آن چیز ممنوع را اجباری اعلام کنند، کسبوکارهای کوچک و خانوارها آسیب زیادی میبینند.
برای مثال ممکن است با هدف حمایت از طبقه ضعیف به تمام کشاورزان زمین زراعی اهدا شود. بهظاهر به نظر میآید که وضع همه مردم بهتر شده است. اما این تغییر بزرگ در اقتصاد کلان آثار عجیبی به همراه دارد:
- تمام کشاورزان صاحب زمین هستند. زمیندارهای جدید به سختی میتوانند نیروی کار استخدام کنند.
- کشاورزهای ساده ممکن است با اقتصاد کشاورزی، تهیه بذر، قراردادهای آتی و توزیع محصول آشنا نباشند. در نهایت قیمت مواد غذایی برای عموم افزایش پیدا کند.
- زمیندارهای قبلی اگر پول یا سهام دریافت کنند، وارد حوزهای از فعالیت میشوند که در آن تخصص ندارند. بازارهای پولی و مالی از حجم شدید فعالهای بیتجربه آسیب میبیند.
- ممکن است کشاورزی بهطور کامل آسیب ببیند یا از بین برود.
بهطور کلی دخالتهای دولت برای تحریک تولید، آثار پیشبینینشدهای دارد که شاید از مساله اصلی دشوارتر باشد.
گروه دوم:
گروه دوم معتقد هستند که دولت به هیچ وجه قادر نیست تمام نوسانهای اقتصاد کلان را خنثی کند. برای همین تلاش برای ثبات اقتصادی، منجر به هزینهکرد بالای منابع میشود اما به ثبات منتهی نخواهد شد.
این گروه معتقدند که تلاش برای ثبات نه تنها دخالت دولت در اقتصاد کلان و خرد را کمرنگ نمیکند، بلکه باعث میشود دولتها درگیر کنترل قیمتها، کنترل نرخ بهره، کنترل بازار سرمایه و... شوند و از وظایف اصلی خود باز بمانند.
این حجم از کنترل و تلاش برای ثابت نگهداشتن شرایط، هزینهبر خواهد بود. در نتیجه هزینههای دولت بالا میرود و در نهایت با تورم شدید به همراه رکود اقتصادی مواجه خواهیم شد.
لیبرالهای مخالف سیاستهای ثبات اقتصاد کلان بر این باور هستند که اگر پزشک معالج از یک بیماری خبر ندارد، بهتر است برای بیمار دارو یا عمل جراحی تجویز نکند. عوارضی مثل تب و سرفه میتواند به مبارزه طبیعی بیمار با بیماری کمک کند. در حالی که شاید داروی تببر نتواند ویروس را از بین ببرد، فقط علائم آن را کمرنگ کند.
در اقتصاد کلان نیز تلاش برای ثبات اقتصادی، شاید بهصورت کوتاهمدت آثار نوسانی بازار را کمرنگ کند، اما مشکلات بنیادی اقتصادی را پنهان میکند و در بلندمدت اقتصاد به زانو در میآید.
چنین افرادی باور دارند که نوسان، ذات اقتصاد است و بجای تلاش برای از بین بردن نوسان باید سعی کرد که زیرساختهای اقتصادی را اصلاح کرد.
در نظر این گروه (که به نظر من هم منطقیتر میآید)، ثبات اقتصادی سیگنالهای طبیعی عرضه و تقاضا را از بین میبرد و بازار قادر نخواهد بود جهت طبیعی خود را پیدا کند.
نتیجه ثبات اقتصاد کلان
معمولا تلاش برای ثبات بازار به تصویب و اجرای قوانین عجولانه منجر میشود. یعنی اگر دولت بخواهد قیمت خودرو را ثابت نگه دارد، با هر تغییر کوچک قیمت باید دستورالعملی جدید ابلاغ کند. این تلاش برای برقراری ثبات، در نهایت به بیثباتی کامل اقتصاد کلان منجر خواهد شد.
اگر تلاش دولت این باشد که ثبات بورس را افزایش دهد (دامنه نوسان، صندوق حمایت، بازارگردان، بستن نمادهای بزرگ و...) سیگنالهای طبیعی قیمت از بین میرود و بازار از یک بازار تحلیلی به بازاری دستوری تبدیل خواهد شد.
بجای این کار، منابع مالی دولت میتواند در جهت آموزش، تقویت هسته معاملاتی، تقویت نهادهای مالی، بهبود قوانین صندوقهای سرمایهگذاری مشترک و... صرف شود. نه برای تثبیت بازار.
در بیشتر موارد، خبر تلاش دولت برای حمایت از بازار، یک خبر منفی برای سرمایهگذاران بلندمدت و خبری جذاب برای نوسانگیرها و دلالها است.
بهترین نظام اقتصاد کلان
از زمان پیدایش اقتصاد، این بحث بین اقتصاددانان کلان وجود دارد که:
- بهترین سیاستهای اقتصاد کلان چیست؟
- آیا بازار آزاد بهتر است یا تصویب تعرفههای واردات و صادرات؟
- آیا بخش خصوصی موفقتر است یا اقتصاد دولتی؟
- آیا سیاستهای اقتصاد کلان باید در مجلس و به صورت قانون در بیایند یا دولتها باید در اجرای سیاستهای اقتصادی خود آزاد باشند؟
- آیا رئیس بانک مرکزی باید آزادی کامل داشته باشد یا باید به رئیسجمهور و مجلس پاسخ بدهد؟
- نرخ تورم صفر خوب است یا بد؟
- بودجه دولت باید متوازن باشد یا غیرمتوازن؟
- آیا دولت باید مردم را به پسانداز بیشتر تشویق کند؟ یا باید بکوشد که مردم پول بیشتری خرج کنند؟
از کارل مارکس گرفته تا میلتون فریدمن، نظریههای اقتصاد کلان متناقض زیادی در جهان وجود دارد و هنوز هیچکس نمیداند که بهترین نظام اقتصادی ممکن برای یک کشور چیست؟ توجه کنید که ایالات متحده بهترین کیفیت زندگی و بالاترین میزان خوشحالی مردم در جهان را ندارد. وضعیت کره شمالی نیز در این فهرست خوب نیست.
در مقابل کشورهایی مثل فنلاند و نروژ با این که موفقترین نظامهای اقتصادی را ندارند، مردمی خوشحالتر دارند. اما حتی بر سر این که هدف نهایی از اقتصاد کلان داشتن کشوری خوشحال است هم توافق وجود ندارد.
چیزی که مهم است، این است که ما به عنوان فعال بازار سرمایه اقتصاد کلان را بهتر بشناسیم و با توجه به سیاستهای کلان بتوانیم سرمایهگذاریهای بهتر و امنتری داشته باشیم. همچنین جهتگیریهای ما نیز علمیتر باشد. برای مثال بجای مطالبه حمایت نقدی از بورس، از دولت بخواهیم که با همین پول زیرساختهای مالی بازار را بهروز کند.
میتوانید آموزشهای رایگان بیشتری از تالار بورس را در شبکه اشتراک ویدیو آپارات و همچنین در کانال یوتیوب تالار بورس مشاهده کنید.