به اعتقاد بسیاری از فعالان بازار سرمایه، شانس نقش مهمی در بورس بازی میکند. شاید شما هم احساس کنید که بیش از اندازه خوششانس یا بدشانس هستید. البته تعداد آدمهایی که خود را بدشانس میدانند بیشتر است. با دوستانم در مورد بدشانسیهایشان در بازار صحبت کردم. خلاصه این صحبت به فهرست زیر منجر شد:
- بعد از این که من سهم را میفروشم، تازه حرکتش شروع میشود.
- من که میآیم بازار منفی میشود، بیشتر منتظر میمانم، منفیتر میشود، از بازار خارج میشم، سقف تاریخی میزند.
- هر وقت سهمی را به کسی معرفی میکنم، از تمام پرتفوی من فقط همین یک سهم منفی میشود و آبرویم را میبرد.
- اگر بین دو سهم شک داشته باشم، همان سهمی که نمیخرم رشد میکند.
- اگر سهمی را به کسی معرفی کنم و خودم آن را نداشته باشم، چند وقت بعد زنگ میزنند و بهخاطر رشد چشمگیر آن از من تشکر میکنند.
- وقتی اسم سهمی که دارم را در گروههای تلگرامی میبینم، آن را میفروشم. تلگرام برای سهم بدشانسی میآورد. برای همین هیچوقت اسم سهمهایم را در گروهها نمیگویم.
- هر وقت فلان مسئول در تلویزیون صحبت میکند، چه منفی و چه مثبت، بازار منفی میشود. قبل از سخنرانی او سهمهایم را میفروشم.
- ...
همه ما تجربههایی شبیه به این داشتهایم. مهم نیست چقدر با تحلیل بنیادی و تحلیل تکنیکال آشنا باشیم. باز هم با مواردی روبرو میشویم که به نظر میآید تنها با شانس قابل توضیح باشد. واقعیت این است که پاسخ این سوالات را باید در شاخهای دیگر به اسم اقتصاد رفتاری جستجو کنید.
دنیا ترسناک نیست، ما ترسو هستیم!
انسان موجودی است آسیبپذیر که بینایی و بویایی بسیار ضعیفی دارد. پوستش نازک است. چنگالهایش برای کندن پوست میوهها هم قدرت کافی ندارد و با دندانهایش به زحمت میتواند استخوانی را خرد کند. سرعت و استقامتش کم است و چابکی پایینی دارد.
اما این موجود نحیف، به کمک حافظه و هوش قوی، توانسته از ببر و خرس و یوز موفقتر عمل کند.
یکی از صفاتی که باعث میشود ما بتوانیم در طبیعت دوام بیاوریم این است که اتفاقهای منفی و تهدیدها را خیلی خوب به خاطر میسپاریم. اگر در کودکی از یک مار منع شده باشیم، در بزرگسالی، ترس از مار همچنان در ما باقی میماند.
“رخدادهای مثبت در حافظه دوام کمتری دارند. دلیل این ساختار ذهن منطقی است. اگر یک روز میوه پیدا نکنیم نمیمیریم. اما اگر تهدید مارهای سمی را فراموش کنیم، جانمان را از دست میدهیم.”
رخدادهای مثبت در حافظه دوام کمتری دارند. دلیل این ساختار ذهن منطقی است. اگر یک روز میوه پیدا نکنیم نمیمیریم. اما اگر تهدید مارهای سمی را فراموش کنیم، جانمان را از دست میدهیم.
به همین دلیل ذهن ما بیشتر از آن که به خوشیها توجه داشته باشد، ترسها را به خاطر میسپارد.
فرض کنید هوا در 20 درصد مواقع بارانی باشد. اگر 100 بار به کارواش بروید و در 20 مورد، درست بعد از آن که ماشین خود را شستهاید باران بگیرد، ذهن شما این 20 مورد را پررنگتر میکند: هروقت ماشینم را میشویم، باران میبارد. و بعد این رخداد را پای حساب شانس میگذاریم.
به همین ترتیب، خاطره منفی شدن یک سهم در ذهن ما پررنگتر نقش میبندد، تا خاطره مثبت بودن آن.
ما تهدیدها را بیشتر جدی میگیریم
احساس بدشانسی در بازار سرمایه تنها به حافظه ما مربوط نمیشود. در لحظه حال هم توجه مغز ما بیشتر از نکات مثبت، به سمت نکات منفی است.
یک هتل را تصور کنید که همهچیزش عالی است: غذای خوب، پیشکاران با ادب، تخت راحت، منظره زیبا، قیمت مناسب و صبحانهای رویایی. فقط یک مشکل کوچک وجود دارد. هوا سرد است و سیستم گرمایشی هتل کار نمیکند. چه هتل مزخرفی!
اگر در یک مجموعه هزار نکته مثبت و تنها یک نکته منفی وجود داشته باشد، ما در مجموع قضاوتی منفی نسبت به آن مجموعه خواهیم داشت.
اساطیر مملو است از ربالنوعهایی که هزاران قدرت و نعمت دارند، اما یک نفرین، آنها را به موجوداتی مفلوک تبدیل کرده است. موجوداتی که همهچیز داشتند اما شانس با آنها یار نبود.
در مورد سهم هم وضعیت به همین صورت است. سهمی را تصور کنید که منفی و مثبتهای زیادی را ببیند. حتی اگر در مجموع سهم مثبت باشد، منفیها در نظر ما پررنگتر میشوند.
سهام و مسئله ترافیک
شاید دیده باشید که وقتی در یک بزرگراه در ترافیک هستید، همیشه لاینهای دیگر در حال حرکت هستند و شما تقریبا ثابت. کافی است لاین خود را عوض کنید، تا لاین قبلی شروع به حرکت کند و شما ثابت بمانید.
نکته بسیار جالب اینجا است که من شما را نمیشناسم. اما میدانم این اتفاق برای شما هم میافتد. از کجا میدانم؟ چون تقریبا تمام آدمها در ترافیک، چنین حسی دارند. حتی کسانی که در لاین دیگر هستند، همان لاینی که از نظر شما در حال حرکت است.
چرا این اتفاق میافتد؟ تصور کنید ماشینها در دو ردیف A و B هستند. شما در ردیف A قرار دارید. وقتی A در حال حرکت است، مغز شما رخدادی منفی را ثبت نمیکند. اصلا توجهی به حرکت ترافیک ندارد. تمام حواسش به رادیو، روز سخت کاری و برنامه شام خواهد بود. اما وقتی شما ایستادهاید و ردیف B راه میافتد، مغز احساس ناراحتی میکند. بهخصوص اگر سرعت ردیف B کمی زیاد شود.
نکته بسیار جالب این است که آدمها در ردیف B هم دارند حسرت حرکت ردیف A را میخورند و به شانس خود لعنت میفرستند!
وقتی سهم شما مثبت میخورد، به نظرتان وضعیت طبیعی میآید. اما وقتی شما منفی هستید و بازار مثبت، احساس ناراحتی شدیدی میکنید.
پیروان تنبل جا میمانند
به این داستان توجه کنید:
- اردیبهشت 97: بازار مدتی منفی بوده، اما حالا حرکت خوبی را شروع کرده است. زیانی که در سه ماه گذشته داشتهاید، دارد جبران میشود.
- مرداد 97: یک اصلاح کوچک در بازار رخ میدهد. اما دوباره شاخص حرکت خود را شروع میکند و به نزدیک 140 هزار واحد میرسد.
- مهر 97: شاخص دارد به 200 هزار واحد نزدیک میشود. یکی از دوستانتان به شما زنگ میزند و میپرسد چه سهمی برای خرید خوب است؟ بازار چند روزی مثبت میماند.
- بهمن 97: از زمانی که دوست شما به بازار آمده، اوضاع خراب شده است. او سهمهایش را با ضرر میفروشد و میرود. بازار مدتی منفی است. او از تصمیم «عاقلانه» خود خوشحال است!
- تیر 98: بازار خیلی خوب شده، اما چشم دوست شما از ضرر ترسیده و به بازار بر نمیگردد.
- شهریور 98: شاخص به 300 هزار واحد رسیده است. اگر دوست شما از بازار خارج نشده بود، الان پولش دو برابر میشد. او خود را بدشانس میداند و فکر میکند اگر الان وارد شود، بازار دوباره میریزد. او در نهایت «عقلانیت» میگوید الان دیگر برای ورود دیر است.
- اردیبهشت 99: شاخص از 800 هزار واحد عبور میکند. او قیمت سهمهایی را که داشت، بررسی میکند. اگر میماند بدترین سهمش چهاربرابر میشد. از نظر او تصمیم عاقلانه این میبود که با وجود ضرر اندک، سهمهایش را نگه دارد. او با شما تماس میگیرد: چه سهمی برای خرید خوب است؟
دوست شما آدم بدشانسی نیست. فقط دارد مسیر برعکسی را طی میکند. اگر او جای خرید و فروشش را عوض میکرد، آدم ثروتمندی میشد. اما این اتفاق یک توجیه روانشناسی دارد که به آن ریسکگریزی یا Loss Aversion میگویند.
زیانگریزی چیست؟
فرض کنید همسایه شما میخواهد روی سقف حیاط خلوتتان یک سقف کاذب بگذارد. این کار او، باعث میشود که نور وارد خانه شما نشود. در نهایت توافق میکنید که با گرفتن مبلغی، رضایت بدهید. به چه عددی راضی میشوید؟ 2 میلیون؟ خیر! 5 میلیون؟ ارزش نور بیشتر از این حرفها است! 10 میلیون؟ 15 بده، خیرش را ببینی.
حالا شرایط برعکس را تصور کنید. روی سقف حیاط خلوت شما، یک سقف کاذب قرار دارد. میخواهید به همسایه یک پولی بدهید تا این سقف را بر دارد. 10 میلیون؟ چه خبر است؟! 7 میلیون؟ زیاد است! 5 میلیون؟ چهار بگیر، خیرش را ببینی.
در این مثال، ارزش از دست دادن نور خورشید برای شما خیلی بیشتر است تا ارزش به دست آوردن آن. این ذات طبیعی انسان است. اندوه از دست دادن، سنگینتر است تا شادمانی به دست آوردن.
دوست شما در بازار سرمایه هم دچار همین حس میشود. وقتی اندکی زیان میکند، ارزش این زیان برایش از سود احتمالی بیشتر است، از بازار خارج میشود. وقتی بازار خوب است، او سودی که نکرده را به صورت زیان میبیند. ارزش این سود از دست رفته برایش خیلی زیاد به نظر میآید.
در واقع تلاش بیشتر مردم برای کسب سود نیست، آنها میکوشند که از زیان فرار کنند. در حالی که یک سرمایهگذار موفق، بجای فرار از زیان، به دنبال سود میدود.
آنچیزی که باید تغییر کند، ماه تولد، شانس یا نگین انگشتر نیست، بلکه نگرش افراد به سرمایهگذاری به اصلاح نیاز دارد.
نفرین جلد مجله
در بین ورزشکاران معروف است که اگر عکس کسی روی جلد مجله چاپ شود، عملکردش به شکل چشمگیری بد خواهد شد. به این اثر «نفرین جلد مجله» یا Cover Curse میگویند.
در اولین نگاه بهنظر میرسد که نفرین جلد مجله، یک توهم باشد. یعنی شاید عملکرد ورزشکاران گاهی خوب است و گاهی بد، گاهی هم عکسشان روی جلد مجله میرود. اما ذهن افراد روزهایی که عکس فرد روی جلد بود و وضعیتش بد شد را به یاد میسپرد. اما واقعا بررسی آماری تایید میکند که پس از چاپ شدن عکس ورزشکار روی جلد مجله، کیفیت بازیکن افت محسوسی میکند. گویی جلد مجله، شانس را از او گرفته باشد.
“در بین ورزشکاران معروف است که اگر عکس کسی روی جلد مجله چاپ شود، عملکردش به شکل چشمگیری بد خواهد شد. ”
ماجرا از این قرار است. چه زمان عکس یک بازیکن روی جلد مجله میرود؟ زمانی که از او یک درخشش استثنایی دیده باشیم. در این زمان، او در اوج آمادگی است. خیلی بعید است که بعد از این دوران، او دوباره به سوی قلههای جدید برود و باز هم بهتر شود. به احتمال زیاد او بعد از این اوج، افت داشته باشد.
موضوع این نیست که مجله باعث شانس را از او میگیرد. برعکس، به این دلیل عکسش روی مجله میرود که به اوج رسیده است.
نفرین جلد مجله در بازار سرمایه
چندی پیش سهمی را خریدم که از نظر من، ارزندهترین سهم بازار بود. این سهم را به دوستانم نیز معرفی کردم. برای مدتی سهم مثبت و منفیهای کوچکی میخورد و در مجموع، زیاد از جایش تکان نمیخورد. دوستانم همه اعتراض میکردند که این چه سهم مزخرفی است! عدهای فروختند و بیرون آمدند.
مدتی گذشت، سهم رشد خیلی خوب داشت. حالا در اینستاگرام و سایت کامنت میگرفتیم که لطفا این سهم را تحلیل کنید. کانالهای مختلف این سهم را به اسم «سیگنال VIP» پیشنهاد میدادند. به قول معروف، این نماد سلبریتی بازار شد.
اما این شهرت، دلیل ریختنش نبود. این طور نبود که مردم سهم را چشم زده باشند. شانس نبود که جلوی رشد سهم را گرفت. سهم به خاطر رشد عجیبش معروف شده بود. و دیگر جای زیادی برای رشدش باقی نمانده بود.
شانس در بازار سرمایه
عواملی در بازار وجود دارد که هیچکس نمیتواند آنها را پیشبینی کند. این ریسکهای پنهان به یکباره سر بر میآورند و تمام بازار را تحت تاثیر قرار میدهند.
اما اسم این ریسکهای پنهان را نمیشود شانس گذاشت.
اگر تحلیل نداشته باشید، به اندازه کافی پای تحلیل خود ننشینید، مدام سهم عوض کنید، سهمهای منفی را بفروشید و مثبتها را بخرید، ندانید در کدام محدوده سهم ارزان است و کجا گران، طبیعی است که احساس کنید شانس با شما یار نیست.
بیشتر ما وقتی اشتباه میکنیم، اشتباه خود را به حساب بدشانسی میگذاریم. چرا که نمیخواهیم بپذیریم که روش کار ما نادرست است. اینطوری حس بهتری داریم. من اشتباه نکردم. فقط کمی شانس میخواستم که نداشتم!
می توانید ویدیوهای بیشتری از تالار بورس را در شبکه اشتراک ویدیو آپارات و همچنین کانال یوتیوب تالار بورس دنبال کنید.