تضاد منافع یکی از مهمترین مباحث در بازارهای مالی است. موضوع مهمی که در ایران کمتر به آن پرداختهاند اما دود آن در چشم همه رفته است.
چرا داریم تضاد منافع را بررسی میکنیم؟
بیایید از این دیدگاه نگاه کنیم. من در یک صندوق، سرمایهگذاری کردهام. این صندوق به عنوان یک شخص حقوقی سهمهای ارزان را میخرد و گرانها را میفروشد. من از سود صندوق خوشحالم.
شما سهمی را دارید که از نظر مدیر صندوق گران است. فروش سنگین صندوق، سهم را منفی میکند. شما از این فروش ناراحت هستید. اگر نفروشند من ضرر میکنم و اگر بفروشند شما.
به عنوان راهحل، دولت میگوید که صندوقها سهمهای گران را به دولت بفروشند. پول این خریدها از کجا میآید؟ از پولی که قرار بود در روستایی دور به بیمارستان، مدرسه و راه تبدیل شود. مردم فقیر روستایی دارند پول میدهند که من و شما ضرر نکنیم. منطقی نیست.
پس چه کار کنیم؟
بگذاریم فروش حقوقیها بازار را منفی کند که بتوانند سهم را ارزانتر بخرند؟ که مردم بترسند و از بازار بروند و حقوقیها هم مشتریهای کمتری داشته باشند؟
این دور باطل مرا به یاد این بیت میاندازد «از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود. زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت.»
به نظر میرسد هر راهحلی که ارائه کنیم، ما را با مشکلات دیگری روبرو میکند که راهحلهایی سختتر از مشکل اولیه دارد.
دنیا برای حل این مشکل، مبحث تضاد منافع را مطرح میکند. موضوعی که ما را به یک راهحل منطقی میرساند.
چرا راهحل خود به مشکل تبدیل میشود؟
در یک پست جداگانه حتما در مورد این موضوع مفصلا صحبت خواهیم کرد. الان به یک اشاره گذرا اکتفا میکنیم که سریعتر به بحث تضاد منافع برسیم.
اقتصاد را باید شبیه به یک موجود زنده دید. این موجود، یک موجود منفعل نیست. اگر یک سیخ به شکمش بزنید، یک لگد به سمت شما پرت خواهد کرد.
در زمان استعمار هندوستان توسط انگلیسیها، مارهای کبرا در دهلی، انگلیسیها را میترساند. آنها به دنبال یک راه حل بودند. راه حل بسیار هوشمندانهای انتخاب شد:
دولت انگلستان برای هر مار کبرا که مردم تحویل دهند جایزه میدهد. مرده یا زنده.
این جایزه میتوانست مردم فقیر دهلی را به مارگیری تشویق کند. اقتصاد آزاد داشت مشکل را حل میکرد.
همینطور هم شد. هر روز مارهای زیادی تحویل داده میشود و مردم پاداش خوبی میگرفتند. همه از این وضعیت راضی بودند.
اما یک چیز مشکوک بود. هر روز مارهای بیشتری تحویل داده میشد اما از تعداد مارهای شهر کم نمیشد.
کاشف به عمل آمد که مردم بجای آن که به خیابان بروند و مارگیری کنند، در خانه پرورش مار کبرا زدهاند! هدف اصلی یعنی کاهش جمعیت مارها محقق نشد. پرورش مار بسیار سادهتر و سودآورتر بود.
دولت خرید مار را متوقف کرد. این همه مار پرورشی را چه میشد کرد؟ پرورشگاهها تعطیل شد. مردم مارها را در خیابان رها کردند. جمعیت مارهای دهلی به شدت زیاد شد.
این اثر که به اثر کبرا معروف است، به ما میگوید که راهحلهای اقتصادی آنقدر که فکر میکنیم راحت نیستند. بجای پاداش نقدی به مردم شاید بشود تضاد منافع را از بین برد.
در این مثال، مردم از افزایش جمعیت مار سود میکردند. هیچکس دلش نمیخواست نسل مارها منقرض بشود و منبع درآمد صدها هزار نفر از میان برود. این منفعت متضاد، باعث شد که مشکل حل نشود، تشدید هم بشود.
تضاد منافع چیست؟
شما یک پولی به من میدهی که برایتان کالا یا خدماتی را فراهم کنم. مثلا پول میدهید که ماشینتان را تعمیر کنم. اگر ماشین شما را خوب تعمیر نکنم، اعتمادتان به من از دست میرود. شاید دیگر نزد من باز نگردید. شاید هم برگردید. کسی نمیداند.
اما اگر ماشینتان را طوری تعمیر کنم که دیگر به تعمیر نیاز نداشته باشد، شما دیگر برای تعمیر خودرو سراغ من نخواهید آمد. همانطور که میبینید، گزینه اول برای من منفعت بیشتری دارد، منفعت من با منافع شما در تضاد است.
یک راه سوم هم وجود دارد. من مشکل شما را به طور کامل حل کنم، طوری که دیگر خراب نشود، اما در خودروی شما مشکلی دیگر ایجاد کنم. شما به کار من ایمان پیدا میکنید و برای مشکل جدید هم سراغ خودم میآیید!
بررسیها نشان میدهد که بیشترین دلیل مردم برای تعویض گوشی تلفن، باتری آن است. اگر باتری به سادگی قابل تعویض باشد، مردم کمتر گوشی خواهند خرید. منفعت شرکتها در این است که باتری را غیرقابل تعویض و البته کمدوام کنند. تصمیمی که بهشدت برای مردم و برای محیطزیست مضر است.
تضاد منافع در هزاران جا میتواند رخ دهد. یکی از آنها بازار سرمایه است.
تضاد منافع در بورس
تصور کنید من مدیر یک صندوق بزرگ هستم. میدانم فردا میخواهیم سهام شرکت الف را خریداری کنیم. خبر دارم که حجم خرید ما بهقدری هست که خرید، باعث افزایش قیمت سهم در زمانی کوتاه شود.
اینجا میتوانم بیایم سهم را در پرتفوی خودم بخرم و به محض این که خرید صندوق تمام شد، سهم را با قیمت بالا بفروشم.
در این مثال کسی ناراحت نمیشود. من سود کردهام و سرمایهگذاران صندوق هم از خرید سهم خوب سود کردهاند. بهنظر میرسد تضادی وجود ندارد.
اما چه میشود اگر با پولهای مردم، سهم یک شرکت کوچک را در صندوق بخرم. بعد به یکباره آن را بفروشم و قیمتش پایین بیاید. در فروشها پرتفوی شخصیام را پر کنم، بعد با تقاضای سنگین قیمت سهم را بالا ببرم و از حساب شخصی بفروشم. وقتی فروش خودم تمام شد، سهم را به امان خدا رها کنم؟ میتوانم در مدتی کوتاه پرتفوی شخصی خودم را دوبرابر کنم. اما هزینه این سود را مردمی دادهاند که در صندوق سرمایهگذاری میکنند.
همانطور که میبینید در این تضاد منافع، مشکل این نیست که حقوقی فکر میکند سهم خوب یا بد است و خریدوفروش میکند. مشکل اینجا است که یک فرد حقیقی از قدرتی که در دست دارد، سواستفاده میکند. اینجا باید خیلی جدی وارد بحث تضاد منافع شویم.
عدم تقارن اطلاعات
وقتی میخواهید یک ماشین را بخرید، فروشنده همهچیز را در مورد خودرو میداند. شما نه. او میداند که ماشین چقدر کار کرده، آیا تصادف شدید داشته، آیا تعمیر و نگهداری اصولی به عمل آمده، آیا ماشین مشکل خاصی دارد؟
شما این اطلاعات را ندارید. یعنی اطلاعات دو طرف معامله نامتقارن است.
از نظر شرعی این معامله حرام و باطل است. اگر چیزی وجود دارد که دانستنش میتواند روی تصمیم شما اثر بگذارد، حتما باید بدانید. وگرنه پولی که فروشنده میگیرد حرام خواهد بود.
چرا او به شما راستش را نمیگوید؟ چون منافع شما متضاد است. نفع شما در خرید ارزان یک ماشین سالم است و نفع او در فروش گران یک ماشین خراب.
مشاور مسکن، بهترین مثال در تضاد منافع
برای خرید یک خانه به مشاور مسکن مراجعه کردهاید. نفع شما کاملا واضح است: «یک خانه خوب میخواهید که ارزان باشد.»
یک فروشنده هم به همین مشاور مراجعه میکند: «خانه من را به گرانترین قیمت ممکن بفروش، شیرینی شما محفوظ.»
نفع مشاور در چیست؟ قیمت بالاتر یا پایینتر چندان به حال او فرق نمیکند. نفع او در این است که «هر چه سریعتر معامله جوش بخورد و او کمسیونش را بگیرد.» اگر کمسیونش ده درصد بیشتر شود اما بجای یک روز، در دو روز این معامله شکل بگیرد، او ضرر میکند.
او از فروش گران خانه یا پیدا کردن یک خانه خوب برای شما سود نمیکند. سود او در انجام معامله است. به هر قیمتی که باشد.
به خاطر این تضاد منافع است که بنگاهی اصرار میکند زودتر معامله جوش بخورد. به شما میگوید که خانه فوقالعادهای است و با این قیمت دیگر چیزی پیدا نمیکنی. به فروشنده میگوید وضع بازار خراب است و جز این شخص دیگر مشتری پیدا نمیکنی.
او مشاور شما نیست. بلکه کاتالیزوری است که به انجام معامله سرعت میدهد.
از بین بردن تضاد منافع
شفافیت و عدم تقارن اطلاعات اولین قدم برای از بین بردن تضاد منافع است.
اگر اطلاعات تمام خودروها به دقت ثبت شود و هیچ کس نتواند در مورد ماشینش دروغ بگوید، دست کم میفهمیم که داریم در مورد یک ماشین معیوب صحبت میکنیم.
اگر ما به تمامی قیمتها دسترسی داشته باشیم، فروشنده نمیتواند اطلاعات قیمت را پنهان کند و برای ماشین خود درخواستهایی عجیب داشته باشد.
هر قدر که اطلاعات بیشتر، شفافتر و در دسترستر باشد، تضاد منافع کمتر فرصت نفوذ پیدا میکند.
به بورس بازگردیم
در ابتدای بحث دیدیم که مدیران صندوقها، کارگزاریها و سبدگردانها «میتوانند» از قدرت پول مردم سواستفاده کنند.
دقت کنید که منفعت کارگزاری، در بالارفتن حجم و تعداد معاملات است. این که سهمی را بخرید و برای مدتی طولانی نگه دارید، هیچ کارمزدی به کارگزار نمیرساند. اما اگر هر روز وحشتزده بفروشید و فردا مشتاقانه بخرید، نان کارگزاری در روغن میافتد.
همچنین مدیر صندوق میتواند با استفاده از پول مردم، برای پرتفوی شخصی خودش «موجسازی» کند و سوار این موج بشود.
منفعت شما در یک چیز است، منفعت آنها در چیزی دیگر. آنها «میتوانند» از ضرر شما سود کنند. پس تضاد منافع وجود دارد. نمیگویم این کار را میکنند، میگویم میتوانند این کار را بکنند.
فرض کنید شرایط غیر از این بود. مثلا اگر کارگزاری از سود شما سود میکرد و در قبال زیان شما ملزم به پرداخت جریمه میبود. حالا عملکرد پرتفوی شما برایش مهم بود.
در این حالت او شما را تشویق به خرید بیشتر و فروش سریعتر نمیکرد. بلکه میکوشید شما را به مسیری ببرد که مطمئن شود سهمهای خود را برای مدتی طولانی نگه میدارید و حتما سود میکنید. او در مقابل خریدهای پرخطر شما احساس خطر میکرد. ریزش بازار برای او به معنای زیانی سنگین میشد.
به احتمال زیاد در این حالت، رفتار کارگزار شبیه به کارگزاریهای خارجی میشد. اول از شما تست میگرفت، بعد سعی میکرد با کمترین خطر ممکن و به آهستگی به شما اجازه خرید بدهد. چرا که منفعت او در منتفع شدن شما میبود.
قانون، مانعی برای ایجاد منافع متضاد
فرض کنید من در یک شرکت سرمایهگذاری کار میکنم. برای شرکت بسیار مهم است که هیچ کدام از کارکنان از تضاد منافع سواستفاده نکنند. شرکت چهکار میتواند بکند؟
اگر شرکت بگوید که «حق نداری در پرتفوی شخصی خود معامله کنی» به نفع دیگران نخواهد بود. در آن صورت من از جو بازار دور میشوم و دردی که سرمایهگذاران میکشند را احساس نخواهم کرد. این هم تضاد منافع بهوجود میآورد.
راهحل از دیدگاه نسیم طالب این نیست که من را از بازی دور کنند. بلکه راهحل این است که «پوست من را در بازی قرار دهند.» یعنی چه؟ یعنی کاری بکنند که دقیقا حال من و سرمایهگذاران یکی شود.
اگر من فقط مجاز باشم از واحدهای صندوق شرکت خودمان خریداری کنم، حالا تنها راه سود کردن من این خواهد بود که عملکرد صندوق بهتر شود.
اگر سهمی سراغ داری که به صندوق ترجیح میدهی، پس چرا به مشتریها میگویی که صندوق بخرند؟ کاری کن که صندوق، واقعا بهترین خرید ممکن باشد.
چنین مدیرصندوقی هرگز پاداش نمیگیرد. اگر سود صندوق افسانهای شود، خودت پاداشت را در پرتفوی شخصیات خواهی گرفت.
یک قرارداد ساده، میتواند تمام معاملات تحلیلگران و معاملهگران را در اختیار شرکت قرار دهد. به این ترتیب شرکت دقیقا میداند که من چه سهمی را خریده و کدام را فروختهام.
در اینجا تحلیلگر متخلف به سرعت اخراج خواهد شد. نه به این دلیل که از اطلاعاتی که در اختیارش بوده سواستفاده کرده است. نه. به این دلیل که تمام تلاشش را نکرده که صندوق پیشنهادی شرکت، بهترین انتخاب برای همه شود.
یک راه دیگر این است که کارمندان، قبل از آن که سهمی را بخرند یا بفروشند، از شرکت خود اجازه بگیرند. چنانچه سهم مورد نظر مورد توافق تحلیلگران نیست و فکر میکنند نمیخواهند این سهم را بخرند، یا بفروشند، در آن صورت کارمند مجاز است سهم را خریداری کند.
یعنی او مجاز است بین صندوق پیشنهادی شرکت یا سهمهایی که تحلیلگران شرکت «بیارزش» توصیف میکنند، یکی را انتخاب کند.
شاید این قواعد رد تضاد منافع زیادی سختگیرانه به نظر برسد، اما در بیشتر کشورهای پیشرفته، وضعیت به همین شکل است. «اگر فکر میکنی بهتر از تحلیلگران و مدیران شرکت میتوانی به مدیریت دارایی بپردازی، برو و شرکت خودت را باز کن. اگر میمانی، باید برای بهترین بودن شرکت تلاش کنی.»
میتوانید ویدیوهای بیشتری از تالاربورس را در آپارات (شبکه اشتراک ویدیو) و همچنین کانال یوتیوب تالاربورس مشاهده بفرمایید.
خیلی زیبا و جامع بود. متاسفانه بعضی مطالب دوستانتان زیادی خلاصه میشن .
چقدر زیبا این مفهوم تضاد منافع را با مثالهای مختلف توضیح دادید. از زمانی که با بورس آشنا شدم تا الان حتی وقتهایی که خیلی به ظاهر ضرر کردم! این یادگیری بوده است و توانمند شدنم و ازین بابت خوشحالم و از شمابابت مطلب آموزنده تان سپاسگزارم